لباس زن ها و بچه ها سیاه نبود. رنگ و وارنگ بود. سبز، زرد، قرمز، آبی. رنگ های جیغ. رنگ های قرشماری. با صدایی خفه زیر لب گفتم خجالت نمی کشند؟ این رنگ ها که مال لباس شمر و ابن مرجانه است.» ولی هیچ کس به حرفم توجه نکرد. حتی آقا و حتی تر آقای شاد. آقای شهابی شاید اول شک کرد که گلاب دو آتشه ی قمصر را برای این ها حرام بکند یا نه. قرشمارها رو به روی جایگاه ما ایستادند. مردها جلوی وانت حلقه زدند و ادامه دادند وای حسین کوشته رف.» و بووق. بوق.» دیوانه وار سینه می زدند و می چرخیدند و کرنایشان هم همین طور بی هدف و بی نظم بووق. بوق. با تمام وجود ناله می کرد، نعره می زد، مویه می کرد، می گریست، فریاد می کرد و ضجه می زد. وای. بووق. حسین کوشته رف. بووق. بوق. حالا سیل گلاب بود که رویشان می ریخت و صدای آدم و کرنا می رفت که سقف آسمان را پاره کند. بووق. بوق. کوشته رفت. خودم را از تک و تا نینداختم و با پررویی خواستم عنان سخن را دست بگیرم خواسته اند از ناقاره های امام رضا تقلید کنند ولی این وسط جایگاه ریتم.» که یک دفعه زبانم بند آمد. کرنا زوزه ی دلخراشی کشید و از دست کرنایی پایین افتاد. صدای افتادن کرنا روی آسفالت در سکوت ناگهانی جمعیت پیچید. کرنا قل خورد و قل خورد و کنار جدول خیابان آرام گرفت. بعد، قرشمار عظیم الجثه ی کرنایی از روی سقف نیسان افتاد روی آسفالت. و دیگر هم بلند نشد.

 

+ کآشوب - دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها