حاج محمد معماریان ضریح را گرفته بود گریه می کرد؛ چه گریه ای. طیب دست حاج محمد را گرفت و کشید و خارج از صف به داخل فرستادش. حاج محمد هم زانوهایش تاب نیاورد و نشست. دست کشید به سنگ ها. گریه امانش را برید. طیب آرام به سید افضل چیزی گفت. سید افضل سر تکان داد. اجازه دادند حاج محمد معماریان بیشتر داخل بماند. امام حسین علیه السلام حاج محمد آبدارچی را محکم تر و بیشتر از همه در آغوش کشید.

 

+ پنجره های تشنه - مهدی قزلی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها