چگونه می اندیشید یابن رسول الله؟»
امام آهی می کشد که اشک می دود به چشمانم: گفتمت. این جماعت با بهتر از من وفا نکردند، او که علی بود و جان رسول و برادر و وصی اش. با من چگونه وفا کنند؟»
بغضم را فرو می خورم: جنگ چه می شود؟ بدون سپاه و چنین تنها؟»
امام نامه ها را کناری می زند: ما جنگ آغاز نکردیم که طالب ادامه قتال باشیم، به قصد دفاع خروج کردیم.»
اما حق شماست خلافت و حکومت و.»
امام پای زخم خورده را کنار نامه ها پیش می آورد: پدرم را هم همین حق بود عدی، اما چون یاوری نیافت، سکوت اختیار کرد. اگر چه خار در چشم و استخوان در گلو. چگونه به جنگ شویم با سپاهی که جنگ نمی خواهد؟»
محکم و بی تردید می گویم: ما که هستیم، اگر چه کم و بسیار هم کم.»
لبخندی به چهره امام می آید: نتیجه جنگ و ستیز ما، که بسیار اندکیم، در برابر بی شمار شام چه خواهد بود؟ از دست دادن همین اندکی که شمایید و بازماندگان اصحاب پدرم علی و.»
غمی به ناگاه میان کلام امام: و ریختن خون همه شیعیان ما. افزون که معاویه از این جنگ، بیش از حکومت عراق می خواهد و. نمی دهیمش.»
+ حاء. سین. نون - سید علی شجاعی
درباره این سایت