حتی بعد از خروج از مکه، با هر کس در میانۀ راه مواجه شدیم. ما را از ادامۀ سفر نهی کرد. آنها که از جانب کوفه می آمدند، خطاب به امام می گفتند: ای فرزند رسول خدا، دل های کوفیان با توست و شمشیرهای شان با بنی امیّه.»

حتی زمانی که در منزل صفاح» با فرزدق بن غالب» شاعر برخوردیم، او نیز همین تعبیر را به کار برد و امام بر او سلام فرستاد. حقیقت آن که فرزدق، فرد خوشنامی نبود و من از این که امام چنان به گرمی و احترام با او مصاحبت فرمود، متعجب شدم. در همین تعجب و تردید بودم که دستانِ مهربان و گره گشای پدرتان عباس، به گرمی بر شانه ام نشست: ابن سمعان! حتماً می دانی که در عصر جاهلی، برخی قبایل عرب از وجود دختران شان شرم داشتند و بعضاً آنها را زنده به گور می کردند. اما آیا خبر داشتی که در همان عصر، مردی به نام صعصعة بن ناجیۀ مجاشعی برای نجات جان هر کودک از زنده به گور شدن، به خانوادۀ آن دختر، دو ماده شتر باردار و یک شتر نر هدیه می کرد؟ آیا می دانستی که او به همین شیوه، دویست و هشتاد کودک بی گناه را از مرگ نجات داد؟ فرزدق نوادۀ صعصعة بن ناجیه است.»

 

+ ماه به روایت آه - ابوالفضل زرویی نصرآباد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها